حافظه و فراموشی 1: تاریخ، روایت و ریکور

پل ریکور (Paul Ricoeur 1913-2005) فیلسوف ، متأله و هرمنوتیسین فرانسوی ،اندیشمندی است که مفاهیم آزادى، عدالت و مبارزه با هرگونه خودکامگى، او را در تمام طول زندگى به خود مشغول کرده است. ریکور اندیشۀ فلسفی را از آن زمان آغاز می کند که در زندان نازی ها رنج میکشد و از همان  هنگام است که مبارزه با انواع و اقسام تمامیت خواهی سیاسی و فکری را  مشغلۀ ذهنی  خود قرار میدهداو در مقام یک فیلسوف با اینکه زندگی پر از درد و رنجی را تجربه کرده است صرفا در سال‌های آخر عمر فکری خود ( از 1986 به بعد و پس از خودکشی پسرش) است که همواره کلمه رنج را به کار می‌بَرد و توجه زیادی به خاطره، رنج و قربانیان نشان میدهد و در این دوره است که هویت روایی و خود عمل روایت (روایت تاریخ و گذشته) برای وی هویت سیاسی پیدا می‌کند. ریکور فیلسوفی چند چهره است. چهره‌ای از او که ما در اینجا  با آن  روبرو خواهیم شد ریکوری است که تاریخ و فهم تاریخی را تحلیل می‌کند. «در اندیشه او فهم جدیدی از سیاست با فهمی جدید از تاریخ همراه است، و ما را موظف می‌دارد که هر روند تأسیس سیاسی را با توجه به شر و بدی‌ای که ایجاد کرده در نظر بگیریم و آن را به داوری بگذاریم. ریکور اما میان تاریخ از دیدگاه فاتحان ( به گفته خود او ) و تاریخ به روایت قربانیان تفکیکی هرمنوتیکی قائل می‌شود و در مقابل آن چیزی که " رسوایی خداشناسی- خداشناختی تاریخی" می‌نامدش ترجیح می‌دهد که پشت صحنه تاریخ را نگاه کند».

ادامه مطلب ...

روز سال نو

           روز سال نو:

آن چه حس می­کنم

           از توان کلمات بیرون است.

                                           دایوْ

پایان سال

           سال به آخر می­رسد.

من اما هنوز بر تن دارم

           کاسا و صندل های حصیری ام را.

                                                 باشوْ

مجسمۀ آزادی

غولی خشن- به صورت بانویی معصوم-

بر تلّی از دلار ستاده­‌ست

... 

در دست مشعلی­ش فروزان

غولی خشن- به چهره­‌ی قدیسی-

با مشعلی عظیم که با آن، اعماق بیشه‌­ی «بلیوی» را روشن

کند، و آنگاه

با دست دیگرش «چه‌­گوارا» را، خنجر به قلب فرود آورد

وندر نهان جنگل «کنگو» آتش دمد به جان «لومومبا»

بر تلّی از دلار ستاده ست،‌ با مشعلی عظیم که با آن آتش پراکند به ویتنام...

ای غول! ای مزوّر قدّیسی، ای مشعل! ای چراغ شب رهزنان دریایی!

با باد شرق بر تو سرانجام می­وزم.

م. آزرم

میرزازاده، نعمت(1349) سحوری، رز، ص 94.

جنگ­های ایران و روس و صورتبندی تجدد دفاعی

جنگ­های ایران و روس طی دو دوره­ی زمانی 1228-1218 ه.ق و 1243-1241 ه.ق. و شکست تاسف­بار ایران در کنار تاثیرات گسترده سوءِ سیاسی و سرزمینی ، «لحظۀ گسستی» در تاریخ دو سدۀ اخیر ما ایجاد می­نماید که در اثر آن و در گفتگویی همیشگی با آن رخداد، جامعه ایران تغییرات ژرف و پایدارِ مستدامی را در اغلب شئونِ مادی و معنوی خود تجربه می­کند. «هنگامۀ روس» به مثابۀ نخستین رویارویی جدی ایران و نظام اجتماعی و سیاسی آن با وجهی از پی­آمدهای دوران جدید[1] در میان آنانکه به عینه شاهد ضعف و زبونی ایران بوده­اند چنان «حالت تنبّه و انفعالی» برمی­انگیزد که سرگردان و ناتوان از درک وضعیتِ موجود به جستجوی راهکاری برای برون رفت از آن برمی­آیند.

آمده ژوبر اتریشی که در ایام جنگ در دربار عباس میرزا به سر می­بَرد، ناتوانی جامعۀ ایران در درک این لحظه­ی تاریخی را از زبان عباس میرزا اینگونه ثبت می­کند؛ «آن چه قدرتی است که شما را تا این اندازه از ما برتر ساخته است. دلایل پیشرفت شما و ضعف ثابت ما کدام است؟ شما هنر حکومت کردن، هنر پیروز شدن،‌ هنر به کار انداختن همۀ وسایل زندگی را می­دانید. در صورتی که ما گویی محکوم شده­ایم که در منجلاب جهل غوطه­ور باشیم و به زور درباره­ی آیندۀ خود بیندیشیم. آیا قابلیت سکونت و باروری خاک و توانگری مشرق زمین از اروپای شما کمتر است؟ اشعۀ آفتاب که پیش از آن که به شما برسد نخست از روی کشور ما می­گذرد، آیا نسبت به شما نیکوکارتر از ماست؟ آیا آفریدگار نیکی­دهش که بخشش­های گوناگون می­کند خواسته است که به شما بیش از ما همراهی کند؟ من که چنین اعتقادی ندارم. ای بیگانه به من بگو که چه باید بکنم تا جان تازه­ای به ایرانیان بدمم؟[2]»  این متنی است که باید بارها آن را خواند و در آن غور و تعمق نمود. شکست، هزیمت، از دست دادن سرزمین­ها، سرنگونی سلسله­ها و ... جزو رویدادهای همیشگی تاریخ ایران بوده است. پیش از پیروزی­های روس، ما در مقابل امپراتوری عثمانی بارها طعم شکست را تجربه کرده­ایم. نیمه­ی دوم امپراتوری صفوی سرگذشت انحطاط و از هم پاشیدگی است. پایان اسفناک این سلسله هم با حمله و غارت افغان­ها صورت می­گیرد. آنچه که باید بر آن تاکید کرد این نکته می­باشد که هیچ یک از این تجربه­ها، چه در مقابل بیگانه و چه در مقابل مشکلات داخلی، نه تنها به ضعف و کمبودهای مادی و عقلانی نسبت داده نمی­شود بلکه بر اساس واژگان و پرابلماتیک فکری- فرهنگی ایران «نتیجۀ قصور و تقصیر در زندگی سازگار بر تصویر آرمانی از خود موجود تلقی شده و به عنوان انحراف از دین توضیح داده می­شد»[3]. در تاریخ اسلام چنین رویه­ای در مقابل امور، دیرپا و نهادینه می­باشد؛ اینچنین است نسبت دادن امور طبیعی مانند زلزله و سیل و طوفان و بیماری و ... به امور غیرمادی و ماورایی، دلایلی مانند دوری از دین، زنا، رباخواری، ابتلا و غیره. در درون این پرابلماتیک، در یک وضعیت اندیشده شده و محیّا، مواجهۀ اسلام و کفر و رویارویی حق و باطل در میادین حرب در نهایت به نصرت و رستگاری مومنان و شکست و زبونی کافران منتج خواهد شد مگر اینکه در ایمان مومنان خللی وارد شده باشد؛ 30 هزار رزمندۀ شیعۀ ایرانیِ جنگ­های دوره­ی دوم ایران و روس در وضعیتی روبروی 2260 نفر از سربازان «دارالکفر» به هزیمت می­روند که رسائل جهادیه با تایید بسیاری از علما آنها را همراهی کرده[4] و وعده­ی نصرت الهی قریب بوده است. ذهن ایرانی که تا پیش از این، ایام را در یک خودمداری و غبن و غرور ویژه­ای سپری می­نموده­است، به عینه شاهد زوال خود در وضعیتی می­گردد که نمی­تواند بر مبنای واژگان و «پرابلماتیکِ» خود آن را معنادار کند. جو غالب دوره­های مختلف تجدد در ایران، فضای بازخوانی انحطاط و عقب­ماندگی جامعه ایرانی، شناسایی علل آن، و نحوه فائق آمدن بر آن می­باشد. عباس میرزا نیز در تبیین شکست ایران به مسائل ماورایی متوسل می­شود، و بر اساس پرابلماتیک و مفاهیم گفتمانی می­اندیشد که در آن زندگی می­کند، ولی همانگونه که خود اذغان دارد اینگونه امور و نظرها نمی­تواند راه به جایی ببرد. او ناتوان از درک وضعیت موجود از دیگریِ خود، غرب، کمک می­خواهد.

لحظۀ گسست جنگ ایران و روس طلیعۀ شکل­گیری آگاهی جدیدی در میان صاحبان رأی و اراده می­باشد؛ «در مکتب تبریز این آگاهی نخست، در ذهن عباس­میرزا و اطرافیان او، و آن گاه، در همه تبریزیان پدیدار شد و سده­ای پس از آن همه­ی عرصه­ی حیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران را در بر گرفت»[5]. پایان جنگ­های ایران و روس «آستانه­»ی دوره­ی جدیدی در ایران می­باشد که سده­های میانۀ ایران به پایان می­رسد و سده­ای آغاز می­گردد که دو وجه عمدۀ آن نوسازی مادی کشور و تجددخواهی در قلمرو اندیشه می­باشد[6].

 عباس میرزا پس از این تنبّه تاریخی در ابتدا به نظم قشون و ارتش می­پردازد و در پی آن به صنایع توجه نموده، کارخانه­هایی در تبریز و سایر شهرها ایجاد می­کند. او در یک دوره حتی به فکر جلب مهاجران خارجی می­افتد و درخواست خود را در روزنامه­های اروپا منتشر می­کند؛ «هر کس از اهل فرنگ اراده نماید بیاید در آذربایجان که تبریز پایتخت آنجاست ساکن شود [...] و اصولاً بهتر است اروپاییانی که پی­در­پی به افریقا و گرجستان و داغستان می­روند به ایران بیایند و در ایران زندگی کنند و ایرانیان را با تمدن غرب آشنا نمایند»[7]. عباس میرزا به صدارت قائم مقام فراهانی به اقدامات دیگری نیز دست می­زند که مهمترین آنها ­اعزام دانشجو به خارج جهت اخذ علم و تمدن غرب است. به دستور و اشاره عباس میرزا برخی کتب لاتین[8] نیز به فارسی برگردانده می­شود. امیرکبیر به دلیل کارآموزی در دستگاه حکومت ولیعهد عباس میرزا- آشنایی با خبرگان نظامی و ماموران اروپایی مستقر در تبریز، چهار سال حضور در عثمانی و پیگیری تحولات ناشی از «تنظیمات» دولت عثمانی و «اصلاحات» «محمدعلی پاشا» در مصر- روند تحولات و دگرگونی­های ایجاد شده در زمان ولایتعهدی عباس­میرزا را به صورت پیگیرتری تداوم می­دهد[9]. امیرکبیر انجام برخی اصلاحات در حوزه­های مختلف مبادرت می­نماید؛ اصلاحات اقتصادی شامل اصلاح نظام مالیاتی و کاهش حقوق دربار و شاهزادگان و مبارزه با مفاسد اقتصادی، اصلاحات نظامی شامل استفاده از کارشناسان نظامی اتریش برای اصلاح نظام ارتش، ایجاد کارخانجات تولید اسلحه، اصلاح انتصابات نظامی و تاکید بر شایسته­سالاری، خدمات اجتماعی در زمینه­های بهداشت عمومی، آبله­کوبی و مبارزه با وبا احداث مریضخانه و دواخانه، ایجاد چاپارخانه برای مراسلات پستی، احداث بناهای دولتی، کاروانسرا، بازار  و در نهایت ایجاد امنیت اجتماعی. از دیگر اقدامات موثر امیرکبیر می­توان به انتشار روزنامه­ی وقایع­اتفاقیه جهت «تربیت اهل ایران و استحضار و آگاهی آنها از امورات داخله و وقایع خارجه»، اقدام به تاسیس مدرسه دارالفنون به سبک مدارس فرنگی و در نهایت ایجاد دارالترجمه و گماردن برخی افراد جهت ترجمه­ی کتب لاتین اشاره نمود[10]

در مجموع می­توان گفت که اغلب اقداماتی که در دوره اول تجدد در ایران صورت می­گیرد نه در راستای دگرگونی جامعه که برعکس محافظت از ساختارها و حدود و ثغور آن است. آنچنان که آمد هدف اصلی تجدد اولیه درایران، ، دفاع از سرحدات ممالک محروسه بوده است و علاقه­ای به دگرگونی نظامهای فکری و عقیدتی خود نداشته است. این دوران تقلید از «اصلاحات» محمدعلی در مصر و از «تنظیمات عثمانی» است[11] و تلاش­های صورت­گرفته در آن بیشتر معطوف تواناسازی در حوزه­های مالی، صنعتی، اداری و به صورت لایه نازکی در سالم سازی فضای سیاسی می­باشد[12]. این نوع از تجدد دقیقا در مقابل تبار غربی و فرنگی خود قرار می­گیرد که در آن مدرنیسم و نوسازی مولود تغییراتی شگرف در آفاق و انفس مردمان آن سرزمین بوده و در پی چند قرن تحول فرهنگی و تمدنی حادث گردیده است. به عبارت دیگر نوسازی در غرب نسبت به تجدد پسینی بوده و در راستای استقرار افق­های طرح شده توسط آن شکل گرفته و مستقر گردیده است. این در حالی است که این نسبت در ایران صورت عکس به خود گرفته و نوسازی فنی و تکنولوژیک مقصود و منظور طلایه­داران تجدد و تغییر در ایران و نیز سایر کشورهای اسلامی بوده است و این امر نه برای تغییر ساختاری جامعه که در جهت دفاع از صورتبندی مستقر، «دادن ابزارهای موثرتر و کاراتر به قدرتهای حاکم» برای حفظ ارزش­های مورد علاقه و در نهایت دفاع در مقابل تجاوز بیگانه پیگیری می­شده است. این سنخ از تجدد اصطلاحا «تجدد دفاعی» است که نه در جهت تغییر که در جهت حفظ وضعیت موجود عمل می­کند[13]. این نوع نگرش به تجدد قائل به این مطلب است که ما بدون اینکه لزوما به تغییر در افکار وروحیات خود بپردازیم می­توانیم به اخذ و یا «تسخیر» وجوه تکنولوژیک و فنی تمدن غرب پرداخته و از مواهب و توانایی­های مادی آن بهره­مند گردیم[14]. چنین موضعی در قبال تجدد با اینکه در دوره­های بعد در اثر تفوّق رویکردهای رادیکالتر- که خواهان اخذ تمامیت تمدن غرب می­باشند- به یک جریان حاشیه­ای تبدیل می­شود، در کل این دو سده همواره طرفداران زیادی داشته است. این نوع نگاه به تجدد و پیشرفت در فضایی که عریان­ترین گفتمان نوسازی غربگرایانه در کشور حاکم بوده است به یکباره در گفتمان «بازگشت به خویشتن» دهه­های 40 و 50 شمسی نمود عینی به خود می­گیرد و در جریان انقلاب اسلامی به جریان غالب تبدیل می­شود. چنین خویشتنی علاوه بر وجوه معرفتی و فرهنگی واجد دلالتهای تمدنی و تکنولوژیک می­باشد و در اثر یک بازخوانی ابداعی از تاریخ اسلام بوجود آمده است. کانون ارجاعات­های تاریخی این گفتمان «عصر طلایی» تمدن اسلام می­باشد. در بازخوانی ایدئولوژیک از تاریخ باشکوه این دوره پیشرفت­ها و امکانات تمدنی این دورۀ به خصوص به صورت مطلق در سایۀ وجوه دینی و اسلامی آن نگریسته می­شود و از جنبه­های عرفی و معارف غیر دینی آن غفلت می­شود.

از آخرین تلاش­های دیوانیان و صاحبان قدرت و دولت برای تغییر در وضعیت «اسفناک» «ممالک محروسه­ی ایران»، اقدامات و فعالیت­های میرزا حسین­خان سپهسالار در دوره­ی صدراعظمی­اش قابل اعتنا می­باشد. او در دوره­ا­ی دست به اقدامات اصلاحی خود می­زند که ایرانیان  آشنایی اولیه­ای با غرب بدست آورده­اند. او همچون امیرکبیر مدت زیادی به عنوان سفیر ایران در استانبول حضور داشته و از نزدیک با برنامه­ی اصلاحی عثمانی، «تنظیمات»، آشنا گردیده بود در گزارشات خود از تحولات عثمانی، ناصرالدین شاه و درباریان را جهت اخذ تمدن و فرهنگ غرب ترغیب می­نمود. سپهسالار بعد از اینکه از طرف ناصرالدین شاه به صدارت منصوب می­گردد دست به برخی تغییرات می­زند که در اثر این اقدامات دوره صدارت سپهسالار به اصلاحات معروف می­گردد. سپهسالار در دوره صدارت خود برای تسریع در تغییرات مدنظر خود، ناصرالدین شاه را ترغیب می­کند که به اروپا برود و او را از عقب­ماندگی ایران و ایرانیان آگاه نماید[15]. با اینحال با مرور مکرّر سفرنامۀ فرنگ ناصرالدین شاه[16] نه تنها نمی­توان کمترین شاهدی برای این آگاهی در شاه پرشوکت ایرانی یافت بلکه از لابلای حدیثِ نفس انحطاط عقلی و سیاسی «شاهِ شهید» می­توان صدای تفنگ مجاهدان تبریز و فتاوی علمای نجف را شنید.

 تجدد دفاعی که از ابتدای جنگ­های ایران و روس و با اصلاحات عباس میرزا آغاز می­گردد در نهایت با عزل سپهسالار (1878م) پایان می­یابد و با کنار رفتن دیوانیان و صاحبات قدرت از عرصۀ تغییرات و اصلاحات، جامعه ایران را در انتظار اعمال و اقدامات گروه­های جدیدی می­گذارد که خود مولود اقدامات این صورتبندی از تجدد می­باشند.



[1] طباطبایی، سید جواد(1384)، دیباچه­ای بر نظریه انحطاط ایران: مکتب تبریز و مبانی تجدد خواهی، تبریز: ستوده، ص 131.

[2] ژوبر، آمده، مسافرت به ایران و ارمنستان، ص 128 منقول در نصری، عبدا...(1386)، رویارویی با تجدد، جلد 1 ، تهران: نشر علم، صص 20-19.

[3] کچویان، حسین(1387)، تطورات گفتمان­های هویتی ایران، ایرانی در کشاکش با تجدد و ما بعد تجدد، تهران: نشر نی، ص 72.

[4] ر.ک.

 رجبی، محمد حسن(1378)، گرد آورنده، رسایل‌ و فتاوای‌ جهادی‌: شامل رساله­ها و فتواهای علمای اسلامی در جهاد با قدرتهای استعمار، تدوین‌، تحقیق‌، تحشیه‌ از محمدحسن‌ رجبی‌، تهران‌: وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامی‌، معاونت‌ پژوهشی‌ و آموزشی‌.

 عیسی‌بن‌ حسن‌ میرزابزرگ‌ قائم‌مقام‌، جهادیه‌،[با مقدمه ابوالقاسم، قائم مقام فراهانی] [تهران]، انتشارات ایران زمین؛ افست از روی چاپ سال 1334 هجری.

قائم مقام، ابوالقاسم بن عیسی(1380)، اح‍ک‍ام‌ ال‍ج‍ه‍اد و اس‍ب‍اب‌ ال‍رش‍اد، ت‍ال‍ی‍ف‌ م‍ی‍رزا ع‍ی‍س‍ی‌ ق‍ائ‍م‌م‍ق‍ام‌ ف‍راه‍ان‍ی‌؛ ت‍ص‍ح‍ی‍ح‌ و م‍ق‍دم‍ه‌ ت‍اری‍خ‍ی‌ غ‍لام‍ح‍س‍ی‍ن‌ زرگ‍ری‌ن‍ژاد، تهران: بقعه.

[5] (طباطبایی، 1384: 133)

[6] (همان: 135).

[7] ناطق، هما، فرنگ و فرنگی­مآب، زمان نو، شماره 12، شهریور 1365 منقول در (بهنام، جمشید(1375)، ایرانیان و اندیشه تجدد، تهران: نشر و پژوهش روز فرزان، ص 23).

[8] از ترجمه­هایی که به دستور عباس میرزا در این دوره انجام شده است می­توان به ترجمه تاریخ پطرکبیر تالیف ولتر و نیز ترجمه کتاب عظمت و انحطاط امپراتوری روم، نوشته ادوارد گیبون اشاره کرد (بهنام، 1375: 21).

[9] (بهنام، 1375: 25-21).

[10] (نصری، 1386: 45-35).

[11] (بهنام، 1375: 128)

[12] آبراهامیان، یرواند(1383)، ایران بین دو انقلاب: درآمدی بر جامعه­شناسی سیاسی ایران معاصر، ترجمه احمد گل­محمدی، محمد ابراهیم فتاحی ولیلایی، تهران: نشر نی، صص 68-67.

[13]جلیلی، محمدرضا(1372)، «تجدد سیاسی در ایران» ایراننامه، شماره 2، سال یازدهم، 218-209، ص 210.

[14]  به عنوان مثال بنگرید به

آل احمد، جلال(1340)، غربزدگی، بی­جا.

شادمان، سیدفخرالدین(1326)، تسخیر تمدن فرنگى، تهران: چاپخانه مجلس.

زرین کوب، عبدالحسین(1388)، کارنامه اسلام، تهران: امیرکبیر.

[15] (بهنام، 1375:  34-35).

[16] ناصرالدین شاه قاجار(1362)، سفرنامه ناصرالدین شاه به فرنگ، تهران: انتشارات مشعل.