پل ریکور (Paul Ricoeur 1913-2005) فیلسوف ، متأله و هرمنوتیسین فرانسوی ،اندیشمندی است که مفاهیم آزادى، عدالت و مبارزه با هرگونه خودکامگى، او را در تمام طول زندگى به خود مشغول کرده است. ریکور اندیشۀ فلسفی را از آن زمان آغاز می کند که در زندان نازی ها رنج میکشد و از همان هنگام است که مبارزه با انواع و اقسام تمامیت خواهی سیاسی و فکری را مشغلۀ ذهنی خود قرار میدهد. او در مقام یک فیلسوف با اینکه زندگی پر از درد و رنجی را تجربه کرده است صرفا در سالهای آخر عمر فکری خود ( از 1986 به بعد و پس از خودکشی پسرش) است که همواره کلمه رنج را به کار میبَرد و توجه زیادی به خاطره، رنج و قربانیان نشان میدهد و در این دوره است که هویت روایی و خود عمل روایت (روایت تاریخ و گذشته) برای وی هویت سیاسی پیدا میکند. ریکور فیلسوفی چند چهره است. چهرهای از او که ما در اینجا با آن روبرو خواهیم شد ریکوری است که تاریخ و فهم تاریخی را تحلیل میکند. «در اندیشه او فهم جدیدی از سیاست با فهمی جدید از تاریخ همراه است، و ما را موظف میدارد که هر روند تأسیس سیاسی را با توجه به شر و بدیای که ایجاد کرده در نظر بگیریم و آن را به داوری بگذاریم. ریکور اما میان تاریخ از دیدگاه فاتحان ( به گفته خود او ) و تاریخ به روایت قربانیان تفکیکی هرمنوتیکی قائل میشود و در مقابل آن چیزی که " رسوایی خداشناسی- خداشناختی تاریخی" مینامدش ترجیح میدهد که پشت صحنه تاریخ را نگاه کند».
ریکور مفهوم عدالت را وارد اندیشهی تاریخ میکند، به نظر او عدالت باید شامل حال گذشتگان هم بشود. به نظر او شالوده اصلی خاطره دانش انسان از وقایع گذشته و یا گذشتگی وقایع گذشته است. درک از گذشته است که موجد خاطره میباشد چه درک بیواسطه وچه باواسطه. از مفاهیمی که با آن درگیر است «بیماری خاطره» میباشد. بیماری خاطره بدین معنی است که ما برخی اوقات با کمبود خاطرات و زیادهروی در فراموشی آنها روبروئیم و در مواقع دیگر با تورم خاطرات وفشار ناشی از خفتها دردها و رنجها. ریکور به دو نوع خاطره اعتقاددارد، خاطره فردی و خاطره جمعی. به نظر او تاریخ در بر گیرنده هر دوی اینها میباشد. او برای خاطره فردی سه ویژگی اساسی در نظر میگیرد: شخصی بودن، درک مفهوم فاصله و عمق زمان ، و حس پیوستگی.
شخصی بودن خاطره بدین معنی است که خاطره اساساً فردی است و قابل انتقال به وجدان دیگری نمیباشد. ریکور از جان لاک یاد میکند که هویت شخصی را با خاطره تبیین میکند. کارکرد دوم خاطره همان عمق زمان است ما تنها با خاطرههاییم که به ژرفای زمان نفوذ کرده آن را زمانمند میکنیم. در نهایت حس همبستگی همان ارتباط گذشته با حال و حال با آینده از طریق خاطره میباشد. گذشته سرشار از خاطراتی است که ما با به یاد آوردن آنها به گذشته پیوند میخوریم و همچنین زمان حال خاطراتی را برای ما رقم میزند که عامل پیوستگی ما با آینده خواهند بود. این خاطره است که جهتمندی زمان از گذشته به آینده را تضمین میکند.
ریکور سعی میکند خاطره فردی را به خاطره جمعی پیوند دهد. در اینجا او از مباحث موریس هالبواکس نویسنده و جامعهشناس فرانسوی (نویسنده کتاب خاطره جمعی) بهره میبرد که چگونه ما به لطف بازگو کردن خاطراتمان میتوانیم آن را به یک امر اجتماعی بدل کرده دیگران را در آن سهیم کنیم. به کلام ساده عمل بازگوکردن، حلقه ارتباط خاطره فردی و جمعی است. ریکور با ربط دادن خاطره فردی به خاطره جمعی همان مشخصههای خاطره فردی (شخصی بودن، عمق زمان و حس پیوستگی) را برای خاطره جمعی در نظر میگیرد. او به مدد این بحث از هوسرل که: از طریق ارتباطی که فاعلها (subjects) به میانجی فرآیندهای میانفاعلی (Intersubgectivity) برقرار میسازند و از طریق عینیت بخشیدن به آنها، چیزی پدید میآید که شخصیت نوع دوم یا نوع عالی نامیده میشود؛ کارکردی که برای حافظه جمعی در نظر میگیرد برآمدن نهادهای اجتماعی یا مفاهیمی چون مفهوم کشور و سرزمین مادری میباشد. خاطرات فردی که به نوعی در همۀ ما مشترک میباشند، و چه بسا از طریق گذشتگان به ما رسیده باشند، تشکیل مفاهیمی را میدهند که برآمده از پیوند آنها میباشد. پیدایش مفاهیمی چون کشور، ملت، قوم و... را با این تحلیل میتوان درک کرد.
به خاطر داشتن یک نوع عمل است خاطره طی یک عمل و طی یک فرآیند بوجود میآید. و اگر عمل به خاطر داشتن انجام نشود خاطره و گذشتهای حفظ نمیشود.ریکور عمل به خاطر داشتن را به سه شق تقسیم میکند:
· شق بیماری، درمانی
· شق عملی
· شق اصولی، اخلاقی و سیاسی
شق بیماری، درمانی
ریکور برای تشریح این شق از دو مقاله فروید بهره برده است، اولی مقاله «به یادآوردن، تکرار کردن و راهبرد» (1914) و دیگری مقالۀ « ماتم و ماخولیا».
فروید در اولین مقاله از بیماری یاد میکند که مدام عوارض بیماری خود را تکرار میکند و از این جهت در اثر این تکرارِ مدام توانائی خود را برای یادآوری گذشته جهت کاویدن آن از دست میدهد. فروید در این مقاله هم به بیمار و هم به روانکاو توصیه میکند که صبور باشند و با پذیرش این بیماری (تکرار مدام) در جهت رفع آن برآمده و خود را برای یادآوری گذشته آماده کنند. در این مقاله فروید اصطلاح «یادآوری به مثابه عمل » را مطرح میکند . از نظر او یادآوری گذشته یک عمل میباشد و راهبرد عمل به خاطر آوردن را در مقابل تکرار مدام پیشنهاد میکند.
در مقاله بعدی، ماتم و ماخولیا، فروید دو مفهوم سوگواری و ماخولیا را در برابر هم نهاده و توضیح میدهد. از نظر فروید سوگواری همان التیام بخشیدن و صلح کردن است. انسانها در مراحلی از زندگیشان چیزهایی را از دست میدهند، این چیز میتواند یک انسان و یا حتی مفاهیم انتزاعی چون آزادی و یا سرزمین مادری باشد. و سوگواری عمل پذیرفتن اینها به عنوان ابژه از دست رفته و درونی کردن ابژه از دست رفته میباشد. سوگواری عملی است که ما را به زندگی به گونهای متفاوت از گذشته برمیگرداند. ابژهای از دست رفته، و آدمی با پذیرش از دست دادن آن، از رنج و درد خود کاسته با واقعیت روبرو میشود و به زندگی برمیگردد. همه اعمال و مناسک حول عزاداری بالاخص برای عزای فقدان یک فرد، نه از برای مرده بلکه از برای بازماندگان است. در مقابل عمل سوگواری، که پذیرش واقعیت است، ماخولیا عدم پذیرش واقعیت میباشد. به نظر فروید در ماخولیا اعتبار شخصی، و یا حس انسان در مورد هویت خود از دست میرود چرا که آدمی در ماخولیا در پی تلفیق با ابژهای است که از میان رفته است و در مقابل واقعگرایی سوگواری، با لذتگرایی ماخولیا که خواهان دستیابی به ابژه است روبرو میشود.
فروید در این دو مقاله عمل به خاطر آوردن را درمقابل تکرار مدام ، وعمل سوگواری را در برابر ماخولیا مینهد و به ما اجازه میدهد که عمل سوگواری را در کنار عمل به خاطر آوردن قرار دهیم.
ریکور در اینجا به مثال سیاسی خود باز میگردد. قبلا اشاره شد که از نظر ریکور در برخی جاها ما با تورم خاطرات روبروئیم و در جائی با کمبود خاطرات- ریکور برای کمبود خاطرات همکاری دولت فرانسه با نازیها در دوران اشغال فرانسه و تلاش عمومی برای از یاد بردن آن را مثال میزند. تورم خاطرات همان تکرار مدام گذشته و کمبود خاطرات همان ماخولیای فروید است. در هر دوی اینها ما توانائی کنار آمدن با گذشته را نداریم و باید با «عمل به خاطر آوردن» و «عمل سوگوارانه» گذشته را پذیرفته با آن صلح کنیم و از درد و رنج آن بکاهیم. ریکور در مقاله دیگری به مفهوم جالبی اشاره میکند؛ گذشته به مثابه شبحی بر حال. این گذشته همان گذشتهای است که نمیخواهد بگذرد، همه جا هست و هیچ جا نیست. نه به گذشته تعلق دارد و نه بهحال. این ترم در ارتباط با مفهوم «تکرار مدام» فروید قرار میگیرد. همانطور که فروید راهبرد «عمل به خاطر آوردن» برای مقابله با درد و رنج ناشی از تکرار مدام را پیشنهاد میکند، به نظر ریکور خاطرات دردناک و رنجآور برای اینکه از شکل شبح درآیند باید روایت شده و به تاریخ سپرده شوند. در اینجا عمل تاریخی و تاریخنگاری ابزاری را در دست میدهد که مورخ و نویسنده را قادر میسازد از خاطره جدا شده، شبح آن را از حال بردارند وآن را در گذشته قرار دهند و در نهایت تمایزی بین زمان گذشته، حال و آینده بوجود آورد. تمایزی که تعیین کنندۀ آن، خاطرهای در گذشته است و خاطره پیرو کارکرد زمانمند کردن هستی این نقش را ایفا میکند. عمل تاریخی التیامی است بر دردهای گذشته، از همینجا من به شق دوم از «عمل به خاطر آوردن» یعنی شق عملی از بحث ریکور وارد میشوم.
شق عملی
همانطور که اشاره شد ریکور به عمل روایت گذشته علاقمند است. از نظر او روایت موجب میشود که خاطره شکل خاصی به خود بگیرد، شکل خاصی که در ارتباط با فراموشی قرار میباشد. ما نمیتوانیم هیچ روایتی را ساخته و پرداخته کنیم مگر با حذف عناصری از آن که در راستای هدف اصلی روایت ما قرار نمیگیرند. روایت علاوه بر اینکه ما را به گذشته پیوند میدهد مارا از آن جدا هم میکند، شکلی است که فراموشی را هم در خود پنهان دارد. ریکور با استفاده از بحث توردینف پیشنهاد میکند که به جای اینکه جزء به جزء یک خاطره را بیرون بکشیم سعی کنیم از آن سرمشقی برای آینده بسازیم واز این طریق گذشته را به آینده پیوند داده و نگرش خاطره را از گذشته به آینده هدایت کنیم. در اینجا علاوه بر اینکه خاطره از ما جدا شده و در گذشته مستقر میشود، تنها عناصری که از آن منتقل میشوند عناصری هستند که رو به آینده دارند و اینچنین از دردها و رنجهای آن کاسته میشود.
شق اصولی، اخلاقی و سیاسی
ریکور در بحث نهایی خود در مورد شقوق به یاد آوردن، یعنی «عمل به خاطر آوردن به مثابه وظیفهای اخلاقی،سیاسی» سعی میکند نشان دهد که روایت کردن گذشته وظیفهای است که بر دوش همهی ما سنگینی میکند چرا که نخست با نابودی جاپای گذشته مقابله میکند و آن را از ویران شدن میرهاند. از سوی دیگر ریکور از ما به منزلهی وارثان گذشته نام میبرد، توارثی که هایدگر در تئوری خود از آن زیر نام(Schuld) به معنای هم حس گناه وهم دِین(در اینجا دِین به معنی دِین به گذشته است) یاد میکند.
در نهایت اصلیترین دلیلی که ریکور برای نگاه کردن به گذشته به مثابه وظیفهای اخلاقی اقامه میکند همانا زنده نگاه داشتن یاد درد و رنج در مقابل تمایل تاریخ که تجلیل از پیروزمندان است میباشد. ریکور به فلسفۀ تاریخ اشاره میکند که چگونه انباشت هر چه بیشتر امتیاز و پیشرفت و پیروزی است و در آن چیزی که قید نمیشود قربانیان و جاماندگان و رنجدیدگان است. از اینرو از روایت دیگری صحبت میکند که روایت تحقیر شدگان تاریخ است و وظیفه همه ما را زنده نگه داشتن خاطره همه آنها میداند. در آخر به نظر ریکور ما با خاطره و نیز فراموشی میتوانیم به مقولۀ « جنبش و حرکت » هانا آرنت کمک کنیم. ما باید با گذشته کنار آمده سرمشقهای آن را به آینده برسانیم و خود را از خشم و نفرت خالی کنیم. از نظر او یادآوری نه به قصد انتقامگیری بلکه به معنای اجرای عدالت است.
منابع
1. ریکور پل، خاطره و فراموشی، ترجمه ویکتوریا طهماسبی، چاپ شده در کتاب
in Questioning Ethics: contemporary Philosophy Debates 1999
2. جهانبگلو رامین، فلسفه سیاسی ریکور، مدرسه، شماره 1
3. سخنرانی پروفسور پل ریکور در اسفند 1373 در پژوهشکده حکمت و ادیان، خاطره تاریخ فراموشی ، مجله گفتگو، شماره 8
4. فروید زیگموند، ماتم و ماخولیا، ترجمه مراد فرهادپور، ارغنون شماره21